سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانسته های اشتباه و یادگیری های جدید

تمام سیگار هایم با گرمای سیگار دیگرم دود کردم
تا شاید مرحمی باشد بر این  دل
تا دلم شاید کمی آرام بگیرد
در خفقان سینه
اما نه
هرنخ آتشی شد
بر این تن بی رمق
بر این تن پر از درد
تنی که هنوز نیمه جان است
تنی که در انتظار زندگیست
نه زیستن

 

خدایا کنون که بر تخت شاهی نشستی نگاهی به زیر نمی نمای از جلالت به ما  فخر می نمای
بیان نقدت که گناه است.  بندگیت هم که پر از نیاز است.؟
بندگی ما تو را چه حاصل؟ تو که اینهمه رحیمی.!
خوبی  ما راچه نیاز است؟ که چنین به ما امر می نمای.!
گاهی نگاهت به زمین کن. خود را باخبر ز حال  ساخته ی  دست خویش کن.
اگر به بندگانت یکسان لطف می نمودی. ستایش های بلندتر میشنیدی.
برای دیگران کردی که تبعیض. ماراهم شامل الطاف خویش کن

تورا که عدالت شعار است.!؟
بازی با بندگانت را رها کن. عدالت را پیشه ی راه کن.
ببین چه بندگانت سر به راهند. مبرا از هر شرک  گناهند

 

روز ها چه بی امان در پی هم می گذرند بی توجه به جوانیم
بی توجه  به سختی های راهم به درد های کشیده ام
به زخم های خورده ام  روز ها رفتند ندانستند این لحظات عمر زندگی من است.  کاش سرنوشت چیزی جز این برای من مینوشت

هرچه به سرم آمد از روز ازل گفتند امتحان است از سر سادگی ندانستم تو سر جور و ستم داری تو هم آری دل مرا بشکن مگر از دیگران چه کم داری بیا و سر از تنم بردار تمامش کن نفس های اخرم بر خاک

 

 

 


ارسال شده در توسط farhad bagheri